خیلی سخته که کسی رو بخوای و اون فقط وانمود کنه که تورو می خواد ولی تو ذره ذره ی حرکاتش ببینی که دیگران براش مهمترن.
خیلی سخته که وقتی مهمونی میگیره تو آخرین کسسی باشی که دعوت می شه و وفتی به روش میاری جوابت این باشه :خوب نزدیک نبودی.
خیلی سخته که وقتی ازش می خوای که مهمونی رو بندازه یه روز دیگه جوابت این باشه که
نمی شه آخه همه گفتن که میان.
و اینجاست که می فهمی
" یک ریال هم برات اهمیت قائل نیست "
فقط این جمله نجاتت میده : " این نیز بگذرد"
I am missing the sweet heat of a man's body
۳ هفته ی تمام هرروز زنگ می زد هر شب زنگ می زد اس ام اس
شعر می گفت
دورادور از شهری دیگه
دوستت دارم دوستت دارم
و الان یه هفته است که هیچ چی. اول فکر کردم باباش حالش بد شده یا اتفاقی افتاده زنگ زدم دیدم نه خودش که خوبه و خندان ولی بهونه آورد که ماشین دوستش چپ کرده بوده
نمی دونم ولی دیگه تموم شده است واسه ام. خداراشکر که از اولشم خیلی جدی نگرفتم.
صحبتهای بنده اثر خود را در یه ایمیل از رئیس بزرگ نشون داده که امروز زدن که این تاخیر ها اصلا ژذیرفته نیست و بنده خرسند شدم. آ. میگه از این معلومه که سایر صحبتها رو هم باهاش کرده.
خدا کنه
رئیس با من خیلی مودبانه و گرم برخورد کرد نمی دونستم چجوری برخورد کنم و فقط جوابشو با لبخندی حاکی از من نمی فهمم تو چرا شادی دادم.