روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

چی فکر می کنم

خیلی ذهنم مشغوله و زندگیم خیلی بی مشغله. 

 

نمی تونم نیمه ی گمشده ام رو پیدا کنم.

چقدر سخته؟؟؟

خیلی سخته که کسی رو بخوای و اون فقط وانمود کنه که تورو می خواد ولی تو ذره ذره ی حرکاتش ببینی که دیگران براش مهمترن.


خیلی سخته که وقتی مهمونی میگیره تو آخرین کسسی باشی که دعوت می شه و وفتی به روش میاری جوابت این باشه :‌خوب نزدیک نبودی.


خیلی سخته که وقتی ازش می خوای که مهمونی رو بندازه یه روز دیگه جوابت این باشه که
نمی شه آخه همه گفتن که میان.


و اینجاست که می فهمی

" یک ریال هم برات اهمیت قائل نیست "


فقط این جمله نجاتت میده : " این نیز بگذرد"

News

I am missing the sweet heat of a man's body

عالم مردها

۳ هفته ی تمام هرروز زنگ می زد هر شب زنگ می زد اس ام اس

شعر می گفت

دورادور از شهری دیگه


دوستت دارم دوستت دارم


و الان یه هفته است که هیچ چی. اول فکر کردم باباش حالش بد شده یا اتفاقی افتاده زنگ زدم دیدم نه خودش که خوبه و خندان ولی بهونه آورد که ماشین دوستش چپ کرده بوده


نمی دونم ولی دیگه تموم شده است واسه ام. خداراشکر که از اولشم خیلی جدی نگرفتم.

و اما امروز

صحبتهای بنده اثر خود را در یه ایمیل از رئیس بزرگ نشون داده که امروز زدن که این تاخیر ها اصلا ژذیرفته نیست و بنده خرسند شدم. آ. میگه از این معلومه که سایر صحبتها رو هم باهاش کرده.


خدا کنه


رئیس با من خیلی مودبانه و گرم برخورد کرد نمی دونستم چجوری برخورد کنم و  فقط جوابشو با لبخندی حاکی از من نمی فهمم تو چرا شادی دادم.