یه دوست اینترنتی داشتم که هروقت آنلاین بودیم چت می کردیم و بسیار هم کلی از هم می دونستیم بهتر بگم من از اون می دونستم در طول دو سال گذشته.
3 4 هفته پیش که چت می کردیم پرسید آیا با کسی هستی یا نه و چرا نامزدیت به هم خورد و از این حرفا و آخر هم ساعت 1 شب شماره داد که می خوام بیشتر باهات آشنا شم تماس بگیر. منم که زنگ بزن نیستم به کسی الکی گفتم اوکی.
فرداش پیغام داد چرا زنگ نزدی ؟
- فکر کردم از سر ترحم که کسی رو ندارم بهم شماره دادی .
- دیوانه ای ؟؟؟؟؟؟؟ من از زمانی که باهات آشنا شدم می خواستم که بیشتر بشناسمت ولی تو یا دوست پسر داشتی یا نامزد کرده بودی .
- خوب امیدوارم راست بگی. اینم شماره ام . . . .
و فرداش زنگ زد و رابطه شروع شد و اون زمان من درگیر اسباب کشی بودم و اصلا وقت نداشتم.
اصلا ندیده بودمش ولی اولین نکته ای که توجه ام رو جلب کرد این بود که اصلا مثل بقیه ی پسرای الان نبود که تا زنگ نزنی بهش اثری ازش نباشه روزی 2 3 بار اس ام اس می داد و حالمو می پرسید و اصرارررررررررر که بیام تو اسباب کشی کمک و اقلا یه بار بهم زنگ می زد .
کلا خیلی محترمانه رابطه داشتیم تااینکه من مستقر شدم تو خونه و اولین شب تنها شدم. زنگ زد که بیام دنبالت بریم بیرون منم که بی کار گفتم اوکی تا بیاد دنبالم ساعت شد 9.
رفتم پایین دیدم پیاده شده و ایستاده منتظر من ( کسی تا حالا اینقد احترام نذاشته برام) یه پراید یشمی ، لاغر و بلندددددددددددددد 190 سانت قد ، تیپ اسپرت ، دماغ بزرگ و دندون های بسیار زیبا و لبخند قشنگ ( از نوع به پهنای صورت) یه شاخه گل رز هم دستش بود .
دیگه یکی بیاد منو بگیره.
پیشنهاد کرد که بریم خونه اش.
توضیح: منزل یکی از اقوامشون که خانم پیری هستن که فرانسه ساکنه زندگی می کنه .
خونه تو وزرا از خونه های قدیمی ی ی ی که من واردش شدم یاد فامیل های دور مادری ام افتادم که عید به عید خونه شون می رفتیم.
بسیار مودب. حتی خم شد و برام دمپایی رو فرشی گذاشت که بپوشم درحالیکه دمپایی ها همونجا جلوی پام بود.
خلاصه که چشممو گرفت. چون اصلا اهل شام نیست ظاهرا و بنده هم شام خورده بودم به میوه و چایی بسنده کردیم و اخبار 30 20 در مورد ترور استاد فیزیک دانشگاه رو دیدیم چون ایشون استاد دانشگاهش در دوره ی فوق لیسانس بوده.
راستی لیسانس فیزیک نظری از دانشگاه تهران و فوق لیسانس همین رشته از دانشگاه شریف داره و تو یکی از شرکتهای کامپیوتری معتبر کار می کنه.
اون شب ساعت 12 منو برگردوند خونه و روز بعد هم داوطلب بود که باز بیاد دنبالم ولی بنده دیگه گفتم در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته ؟ ؟