روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

روابط زناشویی

بحث های بالای 18 سال داشتیم با همکارا. یکی از خانمای متاهل زد زیر خنده گفتیم به چی می خندی ؟

با شرم گفت ببخشید نمی تونم بگم. ما هم کلی اصراررررررررررر که بگو

گفت من اینقد از این موضوع خوشم میاد که چند روز پیش همسر در حین عملیات می گفت عزیزم عملا تو داری منو می کنی تا برعکس

دارم عاشق می شم من

نمی دونم  

نمی دونم 

نمی دونم 

 

گیر کردم ، خدا هم جوابمو نمی ده. الکی الکی تلفنی دارم احساس پیدا می کنم بهش با اینکه فکر می کردم غیر ممکنه. 

 

خدا به دادم برسه

دوگانگی

دودلم. نمی دونم چی کار باید بکنم چه کاری درسته و چی میشه .


جرا ؟ ؟


با یکی از خواننده های وبلاگم آشنا شدم. پسری یک سال بزرگتر از من و ظاهرا کوشا تر از من . در یکی از 5 شهر بزرگ ایران زندگی می کنه که تهران نیست. تحسینش می کنم و می دونم که زیر و بم منو میشناس ه از رو وبلاگم. با هر تماس تلفنی بیشتر جذبش می شم :

- هر پستت رو چندین بار می خونم.

راست میگه به نوشته هایی اشاره می کنه باید نصفشو بگه تا منی که اونا رو زندگی کردم یادم بیاد چی نوشتم.

خیلی عاطفیه و دوست دارم که هرچی می گه راست باشه. به خاطر فاصله ای که داریم خیلی چیزها رو نمی تونه ثابت کنه یا نشون بده ولی چنان با احساس بیان می کنه یا توجیه می کنه یا درک می کنه که گاهی باورم نمیشه این آدم وچود خارجی داشته باشه.


از عشق دوباره می ترسم ولی کاملا نیاز بهش دارم . به کسی که بهش احساس داشته باشم به یه دوست.


ولی عشق نه.

کور از خدا چی می خواد

کور از خدا چی می خواد  ؟ ؟  

 

دو چشم بینا

نه شنیدن

چقد نه شنیدن ازکسی که بهش تمایل داری سخته. 

 

اونم چون نمی تونه بهت اعتماد کنه. 

 

خیلی سخته 

 

بغض گلومو دارم قورت می دم نمی دونم کی می ترکه