روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

من برگشتم

دیشب خونه ی دوست جدید بودیم. شام از بیگ بوی گرفتیم و خوردیم و خوابیدیم و خوب بود. 

 

چی می شد مردا شبا خر خر نمی کردن ؟؟   

 

صبح هم که برام صبحانه آماده کرد و آژانس گرفت و خوشبختانه مامان اینا هم تماسی نگرفتن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد