روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

روزمرگی های زندگی و تراوشات ذهنی من

آنچه تجربه می کنم، آنچه حس می کنم، آنچه فکر می کنم

گ.ه. گیجه

واسه همکارا از ماموریت مشهد شیرینی و نخودچی کشمش آوردم. همونی که چراغ سبز داده بودم بهش تو یاهو ازم تشکر کرد و بوس فرستاده بود. 

 

به شوخی و از سر کرم گفتم چه فایده واقعی اش رو ترجیح می دادم گفت میام واقعی شو هم می دم. گویا 2 باری اومده بود تا ناهار و بنده تو اتاق نبودم.  

 

بالاخره باز داشتم می رفتم سراغ رئیس که تو راهرو دیدمش و صورتمو بردم جلو که خوب بیا. با خنده بوسید و منم چرخیدم که برم پی کارم گفت " همین ؟ ؟ " 

من دیگه بر نگشتم ولی برام خوشم اومد از این حرف. 

 هی تو راه بر می گشت و جلوی آسانسور هم منتظرم بود تا برم باهاش ناهار که گفتم برو تو من کار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد