دودلم. نمی دونم چی کار باید بکنم چه کاری درسته و چی میشه .
جرا ؟ ؟
با یکی از خواننده های وبلاگم آشنا شدم. پسری یک سال بزرگتر از من و ظاهرا کوشا تر از من . در یکی از 5 شهر بزرگ ایران زندگی می کنه که تهران نیست. تحسینش می کنم و می دونم که زیر و بم منو میشناس ه از رو وبلاگم. با هر تماس تلفنی بیشتر جذبش می شم :
- هر پستت رو چندین بار می خونم.
راست میگه به نوشته هایی اشاره می کنه باید نصفشو بگه تا منی که اونا رو زندگی کردم یادم بیاد چی نوشتم.
خیلی عاطفیه و دوست دارم که هرچی می گه راست باشه. به خاطر فاصله ای که داریم خیلی چیزها رو نمی تونه ثابت کنه یا نشون بده ولی چنان با احساس بیان می کنه یا توجیه می کنه یا درک می کنه که گاهی باورم نمیشه این آدم وچود خارجی داشته باشه.
از عشق دوباره می ترسم ولی کاملا نیاز بهش دارم . به کسی که بهش احساس داشته باشم به یه دوست.
ولی عشق نه.
روزنوشته هات ساده و جالب بود برام. خواننده وبلاگت شدم. کلا موضوعاتش برام جالب بود. از طریق وبلاگهای بروز شده توی پرشین اسکای وبلاگت رو دیدم.
خوش اومدی . مرسی